وحی اصلی لفضی را به زبان انگلیسی بشنوید
برای دانلود روی اینجا کلیک کنید: دانلود
آنطور که به رسول خدا، مارشال ویان سامرز،
در 23 نوامبر سال 2007
در بلدر، کلرادو وحی شد
درباره این فایل صوتی
آنچه در این نوار صوتی می شنوید صدای شورای ملکی است که از طریق رسول مارشال وییان سامرز سخن می گوید
در اینجا، ارتباط اصلی خداوند که فراتر از کلمات وجود دارد، توسط شورای ملکی که بر جهان نظارت دارد به زبان و فهم بشر ترجمه می شود. سپس شورا پیام خداوند را از طریق رسول به دنیا می رساند
در این روند شگفت انگیز، صدای وحی بار دیگر سخن می گوید. کلام و صدا در جهان هستند. برای اولین بار در تاریخ، صدای اصلی ضبط شده ی وحی لفضی برای شما و جهان فراهم شده تا آن را تجربه کنید
باشد که پذیرنده ی این هدیه ی وحی شوید و باشد که پذیرنده ی پیام منحصر به فرد آن برای شما و برای زندگیی شما، شوید
خواننده توجه کند
این ترجمه توسط یک دانش آموز داوطلب پیام جدید از متن اصلی انگلیسی برای انجمن پیام جدید انخام شد. ما شکل آغازین این ترجمه را برای دنیا فراهم کرده ایم تا مردم بتوانند بخشی از پیام جدید را به زبان خودشان تجربه کنند
در سرتاسر دنیا بیشترین احترام نثار عشق به عنوان اوج تجربهی بشری میشود. عشق در ترانهها به ترنّم در میآید و در آثار ادبی بزرگ مورد ستایش قرار میگیرد و نقل محافل میشود. مردمان مدعی میشوند که عاشق شدهاند، که عشق غایت است، که تنها چیزی که در دنیا مورد نیاز است عشق است و سایر چیزها خود به خوبی حل خواهند شد. لیکن افراد بسیار اندکی هستند که بدانند عشق به راستی چه چیزی است. و انگشتشمار اند کسانی که عشق را در سطحی ژرفتر ـ ورای شیفتگی و شیدایی و وابستگی ـ تجربه کرده باشند. اندک اند کسانی که قدرت و جریان حقیقی عشق را تجربه کرده باشند
فزون بر این، خیلیها انواع خاصی از رفتارها، باورها و گرایشها را به عشق ربط میدهند ـ مهربانی و تسلیم بودن به عشق نسبت داده میشود. آرامش و هماهنگی به عشق نسبت داده میشود. اما این عشق عمیقتر، و نه آن عشقی که چیزی جز دلبستگی و شیفتگی و وابستگی نیست، واقعاً چه چیزی است؟ چیست آن عشق عمیقتر که رستگاری بخش است، که از مکانی عمیقتر درون فرد تراوش میکند؟
و ورای این، عشق خداوند چیست؟ آیا این هم صرفاً یک شیفتگی، دلبستگی و وابستگی است؟ بیشتر افراد خواهند گفت که خیر، اما به روشنی نمیدانند که عشق خداوند به راستی چه معنایی دارد و این عشق چگونه ابراز میشود و چطور میشود آن را به نحوی موثر در دنیا جاری کرد
بنابراین امروز از عشق سخن خواهیم گفت، عشق بزرگتری که درون هر فرد حیات دارد، و عشق بزرگتر خداوند که مجموع تمام عشقهای کیهان است و منشأ عشق واقعی در همه جاست ـ در این دنیا و دنیاهای جامعهی بزرگتر. و خواهیم گفت که پیام جدید خداوند برای دنیا چه درسی راجع به عشق میدهد، زیرا از خداوند پیامی جدید در دنیا وجود دارد، و عشق هم بخشی از این پیام است
در اینجا ضروری است که بگوییم عشق چه چیزی نیست. عشق شیفتگی نیست. عشق دلبستگی نیست. عشق وابستگی نیست. عشق ماجرایی رومانتیک نیست که در آن واله و اسیر ظاهر یا جنبهای از شخصیت کسی شوید. بتپرستی نیست که در آن فردی را بت و صنم خود کنید، فرد یا حتی یک ربالنوع، یا یک رسول یا خداوند را پرستش کنید. اما اینها نمودی از یک رابطهی واقعی، رابطهای که کار کند، و رابطهای متشکل از خواستهای متحد نیست
عشق یک رفتار و گرایش و اخلاق نیست. آداب معاشرت نیست. رسوم نیست. عشق ممکن است خود را به شیوههای گوناگون ـ به نرمی یا به زور ـ ابراز کند. عشق میتواند سربهزیر باشد. میتواند نیرومند ظاهر شود. میتواند شما را به چالش بکشد. میتواند شما را به نقد بکشد. میتواند توهمات، خیالات و خودفریبیهای شما را عیان کند. تقریباً در تمام شرایط، عشق آن چیزی نیست که منظور واقعی افراد است آنگاه که از عشق حرف میزنند
عشق قدرتی عمیقتر است که مردمان را به کارهایی وا میدارد که با ایدهها، باورها و حس وظیفهشناسیشان متفاوت است. عشق چیزی فراتر از عشقی است که در گفتگوها راجع به آن میشنوید. به واقع بهتر است عشق را نشان داد تا از آن سخن گفت، زیرا عشق واقعی نشان داده میشود. عشق آن چیزی است که افراد را تکان میدهد تا زندگی خود را تغییر دهند، تا بر اولویتهای خود تجدید تمرکز کنند، تا با چیزی عمیقتر و ژرفتر در درونشان پیوند برقرار کنند. عشق یارای آن را دارد که بر جاهطلبی، خودخواهی و کینهی بشر، و تمام باورها و گرایشهای جانبگرایانه و ایدئولوژیهای مذهبی چیره شود
زیرا عشق در بند این چیزها نیست. این چیزها فقط عشق را محدود کرده یا آن را عقب نگاه داشته یا پنهان کردهاند. اما عشقی که با دانش عمیقتری پیوند خورده که خداوند درون تک تک افراد گذاشته، به ارادهی خود حرکت میکند. زیرا همانطور که میبینید شما با دو ذهن زاده شدهاید – ذهنی برای فکر کردن و ذهنی برای دانستن. ذهنی که با آن فکر میکنید محصول تمام شرایط اجتماعی سازندهی شماست. محصول بودن در دنیاست. انباشت ایدهها و ارتباطها و الگوهای تفکری است که از روز زاده شدن در حال یادگرفتنشان بودهاید. خیلی از اینها به حالتان سودمند است، و بخشی هم برایتان زیانبار و خطرناک است
یقیناً شما آموختهاید که چگونه در دنیا بقا داشته باشید ـ چگونه از نظر جسمی و اجتماعی بقا داشته باشید، چگونه در یک محیط خانوادگی، و درون فرهنگ و شاید در یک چارچوب مذهبی شراکت کنید. شما مجبور شدهاید که یاد بگیرید چگونه نظرات و احساستان را به دیگران منتقل کنید. مجبور شدهاید که بیاموزید آنچه را جامعه به شما گفته که بیاموزید. همانطور که گفتیم، بعضی از این چیزها مفید و مهم هستند و بعضی هم خطرناکاند و به نفع شما نیستند
اما شما با ذهنی عمیقتر زاده شدهاید، ذهن دانش. این ذهن آنطور که عقل شما میاندیشد فکر نمیکند. این ذهن میبیند و میفهمد. آن چیزی نیست که افراد، هنگامی که راجع به ضمیر ناخودآگاه صحبت میکنند، به ذهنشان خطور میکند. این بیشتر با ذهن دنیوی یا عقل شما مرتبط است. اما این ذهن عمیقتر مشروط به شرایط دنیا نیست. دنیا قالب و وضعیت آن را تعیین نمیکند. مورد تهدید و ارعاب دنیا نیست. در پیام جدید به این ذهن عمیقتر دانش گفته میشود زیرا به تجربهی دانستن مستقیم، تجربهی کشش، تجربهی شناخت حقیقی و رابطهی حقیقی مرتبط است
عشق واقعی از دانش ساطع میشود. در اصل بروز دانش است. آنگاه که دانش شما را به انجام دادن کاری سوق میدهد ـ شاید چیزی که هرگز برنامهای برای انجامش نداشتهاید، چیزی که نمیفهمیدش، و چیزی که در جهت عکسِ برنامهها و اهداف و جاهطلبیهای شماست ـ این نشاندهندهی عشق است چون شما ارادهی خداوند را نشان میدهید که همان عشق خدا ست. برای اینکه عشق خداوند از ارادهی خداوند جدا نیست. خداوند آنطور که عقل شما فکر میکند، فکر نمیکند ـ امروز شاد، فردا غمگین، از این راضی، از آن خشمگین، و بیرحم و کیفردهنده نسبت به کسانی که مرتکب اشتباه میشوند یا در گمراهی زندگی میکنند. خداوند که این نیست! این ذهن بشری است که ذهن بشری و احساسات و کینههای بشری را به خدا نسبت میدهد. تمام اینها فرافکنی ذهن بشری است. لیکن خداوند و عشق و ارادهی خداوند ورای تمام اینهاست
پس اگر شما در ذهن شخصی خود یا آنچه را «ذهن روبنایی» میتوان نامید زندگی میکنید، تمام انگارههای شما از خداوند با ذهن شخصی شما پیوند میخورند. چنین فکر میکنید که خداوند تنها یک ابرشخصیت است، که عقلی بسیار عظیم است، اما عقلی که تابع ترس و اضطراب، نفرت و اتهامزنی، داوری و مجازات، باورهای متصلب، و بر حق بودن و ارتداد است. خدایی است که مردم فکر میکنند مانند آنان فکر و عمل و رفتار میکند
خوب، اما وقتی به آنچه خداوند واقعاً هست – خدای جامعهی بزرگتر و خدای تمام حیات هوشمند در کیهان – فکر میکنید، میبینید که خدای کیهان و خدای جامعهی بزرگتر قطعاً نمیتواند تابع باورها و گرایشها و عواطف بشری و هنجارهای اجتماعی بشر و تمام چیزهای پیشپاافتادهای باشد که بشریت را در وضعی بدوی و توسعه نیافته نگاه داشتهاند
اگر خداوند خدای جامعهی بزرگتر باشد، پس خداوند به وجودآورندهی اشکال بیشمار حیات هوشمند و دنیاهای بیشماری که در آنها حیات هوشمند تکامل پیدا کرده است، میباشد. خداوند به وجودآورندهی تکامل است. خداوند به وجودآورنده و منشأ گسترش کیهان است. خداوند موجد کل حقیقت علمی است. خداوند خالق نژادهای بی شمار موجوداتی است که شبیه شما نیستند، مانند شما فکر نمیکنند و نظام ارزشی شما را ندارند. خداوند به وجودآورندهی طبیعت است که در این دنیا و خارج از این دنیا و درون تمام دنیاهای کیهان و ورای آن ـ در تمام سطوح ظهور ـ عمل میکند. خدایی که آنقدر بزرگ است که در هیچکدام از ایدههای الهیاتی و دستگاههای اعتقادی و نهادهای دینی نمیگنجد
بهتر آن است که تصورات خود را از خدا به کناری نهید و آنچه را دنبال کنید که خداوند درون شما گذاشته تا دنبالش کنید، آنچه را ببینید که خداوند درون شما گذاشته تا ببینیدش، آنچه را بشنوید که خداوند درون شما گذاشته تا بشنویدش. تنها در این وضعیت است که میتوانید خداوند و رابطهی با خداوند را تجربه کنید و در نهایت، اگر در پیروی از قدرت و حضور دانش درونتان کامیاب بوده باشید، ارادهی خداوند را برای شما در این زندگی و در این دنیا و در این زمان کشف خواهید کرد
از آنجا که نمیتوانید خداوند را بفهمید، این امر بدین معناست که نمیتوانید ارادهی خداوند را هم بفهمید. نیز بدین معناست که نمیتوانید عشق خداوند را بفهمید. لیکن شما میتوانید این چیزها را تجربه کنید زیرا خداوند به شما ذهنی عمیقتر و بزرگتر داده است، ذهن دانش. شما میتوانید نظریهپردازی کنید، میتوانید فرضیهسازی کنید، میتوانید دستگاههای پیچیدهی فکری و ساختارهای پیچیدهی روانی را پیریزی کنید، اما اگر نتوانید حرکت و حکمت دانش در زندگیتان را تجربه کنید، دانشی که تمام مدت به شما اندرز میدهد ـ اندرزی که نمیتوانید آن را بشنوید، اندرزی که بدان پاسخ نمیدهید چون تمام تمرکز شما معطوف به روبنای عقل و دریافت شما از دنیا شده ـ ، اگر نتوانید این حرکت عمیقتر را حس کنید، خوب باید گفت که خداوند برای شما بیگانه است. خداوند تصوری است که یا آن را میپذیرید یا کنار میگذارید
خداوند نمودی از اراده و عشق خود را در عمق وجود شما و جایی ژرف زیر عقل شما قرار داده است؛ اراده و عشقی که نمیتوانید آن را در اختیار بگیرید، بر آن سلطه پیدا کنید، و از آن برای کسب مال و جاه و قدرت استفاده کنید. فقط میتوانید در برابر آن تسلیم شوید. تنها میتوانید از آن پیروی کنید، از آن بیاموزید و آنچه را به شما میدهد به اجرا گذارید تا زندگیتان را دوباره پیریزی کنید، ذهنتان را دوباره بسازید، سلامتیتان را احیا کنید، در زندگیتان مجدداً تمرکز برقرار کنید، مجموعهای از اولویتهای برتری را برای خودتان دوباره برقرار کنید، و با آنها فرصت بهتری را برای ایجاد ارتباط با دیگران به وجود آورید.
این است عشق بزرگتر که از عشقی که در گفتگوها به گوشتان میخورد بسیار فراتر و ممتازتر است. انسانها میگویند: عاشق این هستم. عاشق او هستم. عاشق این غذا هستم. عاشق این مکان هستم. عاشق لباست هستم. عاشق طبیعت هستم. عاشق جنگل هستم. عاشق اقیانوس هستم
عشق واقعی چیزی فراتر از همهی اینهاست. عشق واقعی آن عشقی است که شما را به تحرک وا میدارد تا زندگی خود را بدهید، که به زندگیتان تمرکز دوباره میدهد، که به شما میگوید که در اشتباه هستید، که شما را با این حقیقت روبرو میکند که زندگیتان به اشتباه سپری شده و دارید تلاش میکنید آن را در جهتی پیش ببرید که جهت حقیقی آن نیست
عشق واقعی آن عشقی است که فارغ از برنامهها و اهدافتان، شما را در مسیر هدف بزرگتری که برای آن به این دنیا آمدهاید حفظ میکند، عشقی است که تغییر نمیکند و خود را با تمنیات شما وفق نمیدهد
مواقعی هست که این عشق هماوردطلب و چالشبرانگیز میشود و حس میکنید که تحملش را ندارید. و مواقعی هست که آرامشبخش و اطمینانبخش میشود و آن را با طیب خاطر میپذیرید و بسی خوشحالید که این عشق وجود دارد، که حقیقت دارد
این است عشق بزرگ ـ عشق خداوند و عشق خداوندی که در شما، در دانش درونی و در ذهن عمیقتر درون شما قرار داده شده است. این ذهن عمیقتر برای رسالتی در اینجا حضور دارد. برای هدفی اینجاست، چون شما برای رسالت و هدفی به جهان آمدهاید، که کارهای بخصوصی انجام دهید همراه با افراد بخصوصی. و دانش درونتان میکوشد که شما را بدانجا ببرد، شما را متوجه جهت درست کند تا بتوانید با این افراد خاص دیدار کنید و شرایط و محیطی را بیابید که در آن هدف بزرگترتان میتواند ظهور پیدا کند و فعال شود. در حالیکه افراد مشغول طرحریزی برنامههای پیچیده هستند و کارهایی را که در حال انجامشان هستند و باورهایی را که دارند مستحکم میکنند، دانش درونشان در تلاش است آنان را به جایی ببرد
از این روی، هیچگاه فکر نکنید که مردم همیشه در جای درست قرار دارند و کاری را میکنند که باید بکنند. این حقیقت ندارد. این فقط یک بهانه است. این کار به نوعی شیوهای است که افراد بیان میکنند تا اوضاع را روبراه کنند، تا همه چیز را درست کنند، در حالی که در واقع زندگیشان در نقش اشتباه قرار دارد. آنان جایی نیستند که باید باشند. آنان در سطحی عمل میکنند که نشاندهندهی هدف بزرگترشان برای آمدن به اینجا نیست، یا به سبب فقر و ستم سیاسی محدود و یا در جایی محبوس شدهاند و نمیتوانند راه دیگری پیدا کنند
اما عشق خداوند هنوز درون آنان ساکن است. هیچگاه تسلیم نمیشود. مانند عقل شما نیست با تمنیات و باورهای متغیرش و آشفتگیهایش، با تصورات تندروانهاش و با بنیادگراییاش. تنها چیز بنیادینِ درون شما دانش است چون تنها چیزی است که درون شما دائمی است. و این دانش در بند ایدئولوژی و شور ملیگرایی نیست. نمیتوان از آن به عنوان سلاح استفاده کرد. نمیتوان از آن برای ستم به دیگران استفاده کرد. نمیتوان از آن برای جدا کردن و فتح کردن استفاده کرد. از دانش تنها میتوان پیروی کرد. نمیتوان از آن استفاده کرد
ذهن باید در خدمت روح باشد، نه اینکه روح در خدمت ذهن. انسانها میخواهند که خداوند برایشان کارهایی کند، تو گویی که خدا خادمشان است. میخواهند که خدا آنان را از خطرات و بلایا مصون بدارد. میخواهند که خدا چیزهایی را که میخواهند به آنان دهد، انگار که خدا چیزی شبیه یک خادم است. اینجاست که ذهن از روح میخواهد در خدمت ذهن باشد. عقل میخواهد که خداوند در خدمت عقل باشد و آن را تقویت کند. این کاملاً اشتباه است. کار برعکس است. چرا که در حقیقت جسم شما ساخته شده است تا در خدمت ذهنتان باشد و ذهنتان ساخته شده تا به روح یا دانش خدمت کند. و دانش اینجاست که به خداوند خدمت کند. این سلسله مراتب حقیقی وجود شماست. این تنها تمهیدی است که در آن صداقت شما تجربه و تثبیت میشود، ترتیبی که در آن میتوانید یکپارچگی با خود را بیابید
سرانجام اینکه در این صورت همه چیز در خدمت خداست، چرا که اگر جسم در خدمت ذهن باشد و ذهن هم در خدمت روح و روح هم در خدمت خدا، خوب پس همهی چیزها در خدمت خداوند هستند. اما به دست آوردن این صداقت، این هماهنگی درونی، این یکپارچگی تمام ابعادتان نیازمند یک آمادگی بزرگ است ـ آمادگیای که نمیتوانید نزد خود آن را ابداع کنید، آمادگیای که نمیتوان آن را نوعی رویکرد تلفیقی قلمداد کرد که در آن چیزی را از این آیین میگیرید و چیزی را از آن و آنها را به نوعی، بر اساس اولویتهایتان، به هم وصله پینه میکنید. این کار صرفاً استفاده از روح برای قوام بخشیدن به ذهن است. کاری که از اول تا آخر نادرست است
دانش شما را به جایی خواهد برد که خودتان نمیتوانید خود را به آنجا ببرید. دانش شما را ورای ترسها و اولویتهایتان خواهد برد زیرا ترس اساس تمام اولویتهاست ـ ترس از نداشتن، ترس از در اشتباه بودن، ترس از ازدست دادن، و ترس از مرگ
در این دنیا در دین و معنویت چیزهای زیادی به دست آمده است. اگر میتوانستید به تکامل حیات در دیگر دنیاها پی ببرید، میدیدید که بشریت، به رغم خطاهای بسیارش، چه دستاوردهایی داشته است. میدیدید که دین در این دنیا به واقع مسافت بسیار بعیدی را پیموده است. میدیدید که دیگر نژادهای کیهان که از نظر فن شناختی پیشرفتهتر اند تمام دین خود و درک خود را از معنویت از دست دادهاند. آنان به سبب ایدهها و علم و اقتضائات سیاسی و ساختار اجتماعیشان بسیار مکانیکیتر و خشکتر شدهاند
گمان نکنید که دین در این دنیا اشتباهی است بزرگ. در واقع دین تنها داشتهای است که بشریت در این موقعیت میتواند به جامعهی بزرگتر عرضه کند. چیزهایی که در زمینهی آزادی و آگاهی معنوی به دست آمده، در قیاس با موقعیت شما در کیهان به عنوان یک کل، بسیار هم عالی است. و این امر اهمیت زیادی دارد چون آیندهی بشر در جامعهی بزرگتر خواهد بود، و کنشهای شما با جامعهی بزرگتر است که تعیین میکند نژادی آزاد و قائم بالنفس خواهید بود یا خیر
عشق چیست؟ عشق حرکت دانش است. یا به سخن دیگر، عشق ارادهی خداوند است که خود را از طریق شما نشان میدهد. در اینجا عشق با الهام ربط داده میشود، جایی که ذهن با روح سرشته میشود، جایی که ذهن تسلیم روح میشود، جایی که روح ذهن را رهنمون میشود. گهگاه این امر فیالبداهه رخ میدهد. گاهی هم زمانی رخ میدهد که در اوج نومیدی هستید و درون خود ندایی میشنوید که به شما، آنگاه که مایوس شدهاید، امید میدهد
اما دست پیدا کردن به دانش و برداشتن گامها به سوی دانش مستلزم راهکاری بسیار متمرکز است. و تنها خداوند است که میتواند این راهکار را به شما بدهد، زیرا تنها خداست که میداند چگونه میتوانید ذهن تفکر و ذهن عمیقتر دانشِ درونتان را به یکدیگر متصل کنید
عقل شما باید چیزهای زیادی را انجام دهد و در نظر بگیرد، و حتی میتوان گفت که در واقع تواناییهای بزرگ آن به تمامی در بین مردمان پرورده نشدهاند. در این مورد، شما باید فیض خداوند را دریافت کنید که عشق خداوند است. زندگی شما از دست رفته است. نمیدانید چه کسی هستید و دارید چه میکنید و سرانجام به نقطهای از نومیدی میرسید که متوجه میشوید این در واقع وضعیت شماست و تمام مدت وضعیت شما بوده است. و خداوند گامها به سوی دانش را برایتان میفرستد. شاید آرزو کنید که خداوند به شما شغل جدید، رابطهای جدید، و جسمی بهتر میداد یا شما را از شر مشکلاتتان میرهانید. اینها چیزهایی است که انسانها میخواهند خدا برایشان انجام دهد
خداوند چیزهایی را برایشان میفرستد که میتواند رستگارشان کند نه چیزهایی را که آنان میخواهند. چیزی که آنان میخواهند صرفاً وضعیت و جدا افتادگیشان را تداوم میبخشد، صرفاً فرصت دستیابیشان به دانش را میگیرد. پس خداوند و عشق خداوند چیزی را میدهد که برای رستگاری مورد نیاز است
شما تنها زمانی به دانش رو میآورید که متوجه میشوید هر چه بیشتر چیزهایی را که میخواهید به دست آورید، باعث ایجاد تفاوتی نمیشود. فقط زمانی به دانش رو میآورید که معلوم میشود برنامههایتان برای موفقیتِ شخصی سست و جایزالخطا و ناکارآمد است. در این شرایط، وجود یأسی ژرف بسیار مهم است و در خود فرصتی بزرگ برایتان دارد. لیکن یأس شدید همان چیزی است که همه سعی دارند از آن حذر کنند، و برای همین پیوسته میکوشند طرح و برنامه بریزند و زندگیشان را به نحوی متمرکز کنند که آنچه را میخواهند به دست آورند. فقط وضعیت خطیرشان وخیمتر میشود. تمام مدت دانش با آنان سخن میگوید اما نمیتوانند بشنوند. ذهنشان برای این کار گشوده نیست. چیزی را میخواهند که میخواهند. ترس و اولویتها آنان را به جلو میراند. و این چنین است که عشق برایشان ناشناخته است
عشق چیزی است که به آنان همانی را میدهد که میخواهند. عشق آن چیزی است که ظاهرا خوب به نظر میرسد. عشق آن چیزی است که در لحظه حس خوبی به شخص میبخشد. در نتیجه، پندار مردم از عشق به نوعی منبع اعتیادهایشان میشود. و عشق به نوعی به اعتیاد تبدیل میشود. شما باید این شخص را از آن خود کنید. باید در این مکان زندگی کنید. باید این غذا را بخورید. باید این لذت را بچشید. باید این مخدّر را مصرف کنید
عشق خداوند تحرک دانش در شماست، زیرا این تحرک شما را در جهت رستگاری و موفقیت واقعیتان در دنیا حرکت میدهد. برای یافتن این رستگاری و موفقیت واقعی، باید از آن دسته روابط و تکالیف که شما را در زندگی پابند کردهاند رها شوید. رستگاری صرفاً چیزی نیست که به زندگیتان اضافهاش کنید، و صرفاً چیزی دیگر نیست که در زندگی ادارهاش میکنید. فقط یک چیز اضافی نیست. زندگی شماست
هر آنچه دانش شما را به سمت انجامش میراند، چه با ترغیب شما به احتراز از چیزی یا رفتن به سمت چیزی، تماماً هدفش رستگاری شماست. و رستگاری شما بدین معناست که ذهن متفکرتان را به دانش متصل کردهاید، این است رستگاری. این آغاز نوید واقعی برای شماست
شما دوباره به آغوش خدا بازنگشتهاید. شما هیچگاه از خداوند جدا نبودهاید. خداوند از شما خشمگین نیست. شما خودتان خود را به تبعیدگاه بردهاید. به واقعیتی گام نهادهاید که خدا در آن شناخته نیست، جایی که خدا در آن به بوتهی فراموشی سپرده شده است، جایی که خداوند در بتپرستی و اعتقاد و مناسک خلاصه شده است. آنچه شما را رستگار میکند برداشتن گامها به سوی دانش، اتصال ذهن به روح، و اتصال ذهن متفکرتان به قدرت حقیقی دانش درونیتان است ـ و نه به اعتقاداتتان راجع به روح یا معنویت یا دین، بلکه اتصال به واقعیت
خیلیها نمیتوانند میان اعتقاداتشان و واقعیت تمایز قائل شوند. آنان گمان میکنند که اعتقاداتشان همان واقعیت است. میگویند: «آنچه من بدان معتقدم واقعیت است. آنچه من بدان معتقدم حقیقت است. آنچه من بدان معتقدم ارادهی خداوند است.» با این حال، اینان هر چه سرسختتر شوند، بیشتر معلوم میشود که هنوز به دانش متصل نشدهاند. اینان هنوز رستگار نشدهاند
عقل باید تسلیم چیزی شود که خداوند درون شما گذاشته است. آنچه خداوند درون شما گذاشته اراده و برنامهی خدا برای حیات شماست که به اراده و برنامهی خداوند برای تمام حیات ـ در این دنیا، خارج از این دنیا، و در سرتاسر جامعهی بزرگتر از دنیاهای کیهانی که در آن زندگی میکنید ـ متصل است. چقدر بزرگ است! وقتی به عظمت آن پی ببرید، متوجه میشوید که افکار شما هرگز نخواهند توانست آن را هضم یا تبیین کنند
اما دانش درون شما کاملاً یکشکل است. این دانش با دانش درون تمام افراد در هماهنگی کامل است. به همین دلیل است که این دانش صلحآور بزرگ این دنیاست. هر گونه صلح و آرامشی که پرورده و تثبیت شده از دانش نشأت گرفته است. وگرنه، توافقنامههای صلح توافقهایی اقتصادی یا سیاسی برای پیشگیری از بروز جنگ و درگیری هستند. در حقیقت، هیچ صلحی ایجاد نشده است. صلح ماحصل آن است که مردمان یکدیگر را بشناسند و به هم متصل شوند و نه اینکه صرفاً تجارت خارجی کرده و از دور یکدیگر را نظاره کنند، بلکه بیاموزند یکدیگر را بشناسند و همدیگر را بفهمند
با رشد روزافزون جمعیت دنیا، شما فرصت و نیز ضرورتی بزرگتر دارید تا اتحاد بشری را ایجاد کنید. این جمعیت رو به رشد که در دنیایی با منابع در حال نقصان زندگی میکند، ناچار خواهد بود برای بقای خود هم که شده متحد شود. همین وضعیت نقصانی که دارید آن را به وجود میآورید، خود بزرگترین انگیزه را برای اتحاد بشر خلق میکند. تمام اینها حاصل کار دانش است
ارادهی خداوند بر این قرار نگرفته که بشر دنیایی داشته باشد با جمعیت رو به انفجار و منابع رو به نقصان. اما دانش همچنان مردمان را فارغ از شرایط به سمت رستگاری به پیش خواهد راند. حتی اگر شرایطی کابوسوار را در دنیا به وجود آورید، دانشِ درون شما و دیگران شما را به سمت رستگاری سوق خواهد داد
پس خداوند موجد آنچه فکر میکنید و آنچه انجام میدهید نیست. خداوند موجد رستگاری شماست. خداوند منشأ هدف بزرگتری است که شما و تمام افراد دیگر را به جهان آورده است. و هر کس که بتواند حافظهی کهن خود را دوباره به دست آورد، میتواند قدرت و مرجعیت خداوند را تجربه کند. و هر کس که بتواند به سوی دانش گام بردارد تا دانش را وارد آگاهیاش کند، عشق خداوند را تجربه خواهد کرد
عشق مانند هوایی است که تنفس میکنید. آن را چیزی مسلّم به شمار میآورید. هرگز راجع به آن فکر نمیکنید، اما دم به دم بدان نیاز دارید. عشق اینجا ست. آیا میتوانید تجربهاش کنید؟ دانش درون شماست. ساکت است. نیز به شما اندرز میدهد. آیا میتوانید حسش کنید؟ میتوانید بشنویدش؟ آیا مایلید با آغوش باز، بدون هیچ خواست و اعتقاد، نزدش بروید، فقط نزدش بروید؟ «نزد خدا میروم.» شما نزد خدا بروید. «ارادهی خداوند برای من بر چه قرار گرفته؟ در این وضعیت باید چه کنم؟ آیا باید با این شخص باشم؟ آری یا نه؟ آیا باید به این مکان بروم؟ آری یا نه؟ آیا باید در این فعالیت شرکت جویم؟ آری یا نه؟»
همه چیز ساده است. نه بده بستانی در کار است و نه قراری. «خوب، اگر خداوند کمی از این را به من دهد، من هم کمی از آن کار میکنم. با خدا قراری میگذارم.» قراری در کار نیست. یا خواهان هدایت هستید یا نیستید. یا حاضر هستید که آنچه را برای خود میخواهید در معرض تردید قرار دهید یا حاضر نیستید. معنایش آن نیست که خود را تسلیم خدا میکنید. این کار خیلی بعدتر به وقوع میپیوندد. کار فعلی شما فقط اندکی گشادگی است، اندکی تمایل، و یک آغاز. شما مجبورید که به عنوان یک مبتدی آغاز کنید. نمیتوانید به یکباره به رابطهای پخته با خداوند جهش کنید. باید گامها را بردارید. و خداوند است که گامها را فراهم میآورد
عشق تحرک دانش درون شماست. دانش آن هوش برتری است که خداوند درون شما گذاشته تا شما را هدایت کند و محفوظ بدارد و به کشف هدف بزرگترتان در دنیا و در این برهه رهنمون سازد. هر چیز دیگری که نام خود را عشق بگذارد تنها یک نمایش است. هیچ ایثاری در آن نیست. هیچ حکمتی در آن نیست. جوهری ندارد. حیات آن را پشتیبانی نمیکند
به همین دلیل است که افراد عاشق میشوند، رابطهای را شروع میکنند، و بعد در حین رابطه بدین نکته پی میبرند که آیا اصلاً میتوانند درگیر این رابطه باشند یا نه؛ که در اغلب موارد نمیتوانند. پس عشق در کجاست؟ عشقی که اینجاست چیست؟ یک شیفتگی ابتدایی است؟ وابستگی به چیزی است که فکر میکنید شما را نجات خواهد داد یا شما را آن چیزی خواهد کرد که میخواهید باشید؟
مردمان پیر میشوند. زیباییشان را از دست میدهند. جذابیتشان را نیز به همچنین. زندگی شما را با دشواریها و الزامات رویاروی میکند. باید تولید کنید. باید کار کنید. باید با سختیها دست و پنجه نرم کنید. چه آمد بر سر آن عشقی که در ابتدا آنچنان سکرآور و خارقالعاده بود؟ سپس آنچه مردمان آن را عشق میخوانند به تمهیدی برای زنده ماندن یا آسایش تبدیل میشود
عشقی بزرگتر وجود دارد. عشق بزرگ، عشقی که خداوند درون شما و تمام مردم قرار داده و منتظر است تا کشف شود، نشان داده شود و تجربه گردد. این عشق فقط یک ظاهر ندارد. به نوع خاصی رفتار یا آداب معاشرت پیوند نخورده است. یک هنجار اجتماعی نیست. این عشق شما را از خطر بیرون میکشد. این عشق تفکر و گرایشهای شما را به چالش میکشد. این عشق به شما نشان میدهد که زندگی شما به هیچ جا نمیرسد. این عشق شما را به سمتی میراند، در حالیکه میخواهید به سمت دیگر بروید. این عشق مهارتان میکند. این عشق دوباره به شما مسیر میدهد. این عشقی بزرگ است. جنس اصل است
حتی اگر در زندگی تنهای تنها باشید، اگر بتوانید تحرک دانش را حس کنید خواهید توانست عشق خداوند را نیز حس کنید. آن را نخواهید فهمید. مطمئن نخواهید بود که شما را به کجا میبرد. مطمئن نخواهید بود که معنایش چیست. اما اگر بتوانید آن را دنبال کنید، تجربهاش خواهید کرد. و گام به گام و به تدریج، حیات شما را وارد وضعی متفاوت خواهد کرد و فرصتی بزرگتر را برایتان به وجود خواهد آورد
در این حال باید تمرین صبر و بردباری کنید. باید داوری را به وقتی دیگر واگذارید و نیازتان به نتیجهگیری را به تاخیر اندازید، زیرا نیازمند آنید که از خداوند بگیرید. پیش از آنکه چیزی را که خداوند به شما داده بدهید، باید از خداوند بگیرید. باید بگذارید که خداوند زندگیتان را رستگاری بخشد
عدهای بر این گمان هستند که رستگاری صرفاً پذیرفتن دستگاهی اعتقادی است: «من اکنون رستگار شدهام زیرا الآن معتقد هستم!» اما رستگاری این نیست. اعتقادْ سست و جایزالخطاست. باید پیوسته تقویت گردد. فاقد قدرت دانش است. برساختهی انسان است! شما مجبور خواهید بود که به دانش درونتان ایمان بیاورید، اما حتی در این حال هم متوجه میشوید که دانشْ بزرگتر از قوهی فهم شماست. و جایی که دانش شما را بدانجا میبرد فراتر از آگاهی فعلیتان است. اگر دانش را دنبال کنید، مییابید. اگر بیابید، کامیاب میشوید. اگر کامیاب شوید، میتوانید نشان دهید
این عشق بزرگ است. و نیاز بدین عشق بزرگ عظیم است. به دنیای پیرامون خود بنگرید. این همه آدم. این همه دشواری. این همه خطر، و باز خطری بزرگتر که سایهی تهدیدگر آن در افق دیده میشود. عشق بزرگ کجاست؟ در زندگیتان با تمام گرفتاریها و فعالیتهایتان، با دلمشغولیها و دغدغههایتان، و با کینهها و شیفتگیهایتان، عشق بزرگ در کجاست – آن عشق بزرگی که شما را بر میانگیزد و حرکتتان میدهد و متصلتان میکند؟ این چیزی است که باید بگیرید، عشق خداوند که تحرک دانش است. اینچنین است که خداوند رستگارتان میکند. شما سعی میکردید که خودتان را رستگار کنید، اما خداوند اینطور شما را رستگار میکند
شما به تمام چیزهایی که در زندگی انجام میدهید نگاه میکنید و از خود میپرسید: «اساساً، این کاری است که به راستی باید در حال انجامش باشم؟» و در هر رابطه میپرسید: «آیا این رابطه به من کمک میکند؟ آیا الآن این رابطه برایم حائز اهمیت است؟» در مورد همه چیز باید بپرسید! و آنگاه است که حسی ژرفتر خواهید داشت که از سوی دانش، از عمق وجودتان میآید. شاید یک حس باشد. شاید هم یک تصویر. شاید پاسخ یک هفتهی دیگر بیاید. باید پیوسته بپرسید و گوش دهید
میپرسید تا عشق بزرگ رستگارتان کند، تا شما را دوباره یکی کند، و شما را در موقعیتی قرار دهد که در آن موهبتهای بزرگترتان میتوانند تحقق پیدا کنند و به دنیا داده شوند. و این امر مستلزم شرایطی خاص، پیوند خوردن با افرادی خاص، و بودن در محیطهایی خاص است. اگر در محیط مناسب با افراد مناسب نباشید، خوب باید گفت که کشف صورت نخواهد گرفت. از این نظر، اینکه جسماً در کجا باشید و با چه کسانی باشید اهمیتی بسزا دارد
اگر قرار است تحقق شما در شهری خاص و با افرادی خاص در آن شهر انجام گیرد و شما در آن شهر نباشید، خوب، این کشف چگونه میخواهد صورت پذیرد؟ حتی اگر در مکان مناسب باشید، چگونه میخواهید افراد مناسب را پیدا کنید؟ نمیتوانید از آن سر در بیاورید. برای عقل بیش از حد بزرگ است. تنها دانش است که میتواند شما را بدانجا برد. دانش میتواند دو فرد از دو گوشهی دنیا را برای هدفی بزرگتر به هم برساند. این قدرت عشق بزرگ است. و عشق بزرگ آن چیزی است که دنیا اکنون بدان نیاز دارد